![]() |
با آغاز ماه مهر، بار دیگر دانش آموزان، کیف و کتاب مدرسه به دست گرفته و زیبایی و طراوت خاصی به معابر دادهاند. امید، که درخت وجودشان تا پایان سال تحصیلی، چنان بار دانش بگیرد تا به زیر آورند چرخ نیلوفری را. اما گفتنی ها دراین وادی، زیاد است. محصلین و اولیاء آنها درد دلهای زیادی دارند که می خواهند با متولیان و تصمیم گیرندگان سیستم آموزشی کشور در میان بگذارند و لیکن گویی خداوند، میان گوش آنان و ناله اینان هیچ تناسبی نیافریده است.
سیاست چند سال پیش و البته ملغی شده فروش معافیت از خدمت سربازی برای فرزندان پولدار و دارای تمکن مالی، تفکیک و تمایز فرزندان کشور در مدارس دولتی و غیر انتفاعی و... بس نبود که اینک خبرگزاریها، خبر از تفکیک دانش آموزان یک پایه تحصیلی در یک مدرسه واحد میدهند.
«یک مدرسه ابتدایی در تهران، اقدام به تفکیک دانش آموزان در کلاسهای هوشمند و غیرهوشمند بر مبنای پرداخت یا عدم پرداخت کمک مالی والدین برای هوشمندسازی کلاسها کرد. دبستان پسرانهای واقع در منطقه.... تهران اقدام به تفکیک کلاسهای درس به دو نوع هوشمند و غیرهوشمند (عادی) کردهاند که بر این اساس دانشآموزانی که هزینه هوشمندسازی کلاسها از سوی والدین آنها پرداخت نشده باشد، در کلاسهای عادی تحصیل خواهند کرد...»
این خبری بود که در آستانه باز گشایی مدارس روی خروجی خبر چند خبرگزاری قرار گرفت. نظام آموزشی ما با این مسیری که در پیش گرفته است به کجا می خواهد برود؟ پدران ما با زندگی و معشیت ساده روستایی، دارای این بخت بلند بودند که فرزندانشان را با تخصیص اندکی ازامکانات متوسط خود جهت تحصیل به شهرهایی روانه کنند که در مدارس آنها، امکانات آموزشی، برای پایین ترین اقشار طبقاتی تا بالاترین آن به یک اندازه فراهم بود. ثروتمند و فقیر، روستایی و شهری، دهقان و بازاری، همه در یک نوع مدرسه جمع بودند. شمع معلم برای همه یکسان می سوخت و چراغ همه مدارس برای دانش آموزان به یک اندازه روشنایی می بخشید.
آن موقع از مدرک تحصیلی ضمن خدمت ومدیریت، آموزش از راه دور، مدرک غیر حضوری، ورود به دانشگاهها و مدارس به مدد شهریه های سنگین و متکی به حسابهای فربه بانکی و خلاصه از این جور چیزها که مکتب نرفته و خط ننوشته مسئله آموز صد مدرس بشوی، خبری نبود. بنگاههایی مسما به دانشگاه در بخش ها و قصبه های کوچک کشور آگهی پذیرش نزده بودند، که آشکارا دارای این مفهوم ضمنی بود، پول بیاور و ثبت نام کن!
بخت فقط با زحمت یار بود، اینگونه بود که روستازاده ای که راه آسانی هم به شهر نداشت، به مدد مدارسی که در و دیوارش رنگ ثروت و فقر نگرفته بود و با تابلوی دولتی و غیر انتفاعی از هم متمایز نشده بود، وارد بهترین دانشگاه کشور می شد. این امیدواری وجود داشت که با تلاش خود دانش آموزان و زحمات فراگیر معلمین، فرزندان فقیرترین بخش جامعه، برای ورود به بهترین دانشگاههای کشور که در ردیف بهترین دانشگاههای جهان هم بود، قادر به رقابت با مرفه ترین بخش آن بشوند.
شگفتا، فرزندان آن پدران که ما باشیم به رغم زندگی شهری و طی مدارجی از تحصیل در دانشگاه ها، فاقد چنین بخت و اقبالی در مورد فرزندان خود هستیم. نه که فرزندانمان استعدادی کمتراز ما دارند، نه. بلکه نظام آموزشی این بخت را از امثال ما و فرزندانمان گرفته و به دیگران داده است. این دیگران، ده درصد جامعه هم نیستند اما گویی از فضایی دیگرند.
حکایت فوق، گویای نابرابری در نظام آموزشی ماست اما آیا هیچ فکر کرده ایم که به اینطریق چه آسیبی بر همبستگی ملی خود میزنیم؟ و جوانان و فرزندان خود را با معیار ثروت و طبقه بندی اجتماعی چنین ازهم جدا می کنیم؟ قانونی که حکم بر شکل گیری مدارس غیر انتفاعی درکشورمان داد، قانون خوبی نبود. ای کاش راهی بر اصلاح آن در مجلس و دولت پیدا می شد. می گویند که تشکیل و راه اندازی مدارس غیرانتفاعی در برنامه آموزشی کشور با این هدف انجام گرفت که سرمایه ها و توانمندی های مردمی در پیشبرد اهداف آموزشی به کارگرفته شود. صد افسوس که چنین نشد و هیچکس حساب سود را از سرمایه جدا نکرد
باید از اول می دانستیم که اینگونه خواهد شد و سرمایه از قاعده معروف «منفعت» تبعیت خواهد کرد. صاحبان ثروت همانگونه که چند سال پیش بر اساس قانونی، خدمت سربازی را برای فرزندانشان خریداری کردند از این رهگذر هم سهم بیشتری از دانش ملی را برای آنها مطالبه کردند. بدینگونه بود که موهبت علم برای آنان که قدرت خرید بیشتری داشتند به مثابه هر کالای ارزشمند دیگری فروخته شد. و بالاخره موضوع معروف انشا که «علم بهتراست یا ثروت؟» پاسخ دیگری یافت. «علم قابل خریداری به وسیله ثروت است». چقدر عریان و بی رحمانه!
امروز کمتر کسی منکر این واقعیت است که کیفیت آموزش در مدارس خصوصی چندین برابر، متمایز از نوع دولتی آنست. فراتر از بخشینگری و طرح دردمندانه موضوع که زبانحال بخش وسیعی از اقشار کم درآمد شهری و روستایی است. به نهادینه شدن فرهنگ خاصی در جامعه که با کلیه آرمان ها و ایده های اخلاقی و دینی ما فاقد سازگاری است چه پاسخی داریم؟
مگرنه اینست که درنظام آموزشی فعلی ما، با متغیر ثروت، افراد جامعه به دوبخش پر درآمد و کم درآمد تقسیم شده اند و بهرهمندی از آموزشی با کیفیت بالاتر، فقط حق قانونی و طبیعی قشر اقلیتی از جامعه گشته است، که قدرت پرداخت بیشتری دارند؟ چه توجیهی برای اینکار خود داریم؟ ناپسندترین تصور از چنین برداشتی، چه می تواند باشد؟ جز نهادینه ساختن یک ذهنیت مظلومانه در میان بخش کثیری از جوانان جامعه که محکومیت خود را به ادامه یک رقابت نابرابر و ناامید کننده با اقلیتی از جوانان هموطن خود، به رسمیت شناخته اند؟ اقلیتی که به مدد ثروت و دورههای ویژه آموزشی ازحیث علمی فربه شده اند و باد کرده اند؟
به لحظه ای بیندیشید که این دو، همزمان با ساعت آغاز رسمی غول کنکور سراسری، دست به قلم و پاسخنامه می برند تا سرنوشت آتی خود را برآن رقم بزنند. نتایج اینگونه رقابت ها روشنتر از آنست که من و شما نتوانیم آن را پیش بینی کنیم. زندگی حاصل از این ذهنیت و رشد سنی جوانان در چنین فضایی دارای چه پیامدی است؟ قطعاً پیامد دوستی و همبستگی از چنین فضایی نمیزاید.
از طرفی مشروعیت یافتن روحیه خود بزرگ بینی و فخرفروشی ناشی از تزریق و دوپینگ دانش به ذهن اقلیتی به کمک ثروت و فرستادن آنها به رقابت افرادی که اندرخم تأمین مایحتاج اولیه اند چقدرتلخ و آزاردهنده است؟ قطعا با چنین برنامه آموزشی، بخش وسیعی از استعدادهای جامعه از رشد طبیعی خود باز خواهند ماند و قبل از رسیدن به مرحله شکوفایی در مراحل آغازین رشد خود دست و پا خواهند زد. غنچههای استعدادشان نشکفته، خواهد پژمرد. بر مرگ این استعدادها کسی نمی گرید. چرا که استعدادها فاقد قبر و گورستانند و به قول علی شریعتی، گریه ما فقط بر قبر و گورستان است نه بر انسانها و استعدادها. سخن این یادداشت، واضح تر از آنست که بیش از این نیازمند بحث و بسط آن باشد.